مست آمدم به معرکه، آیین کار جیست


دشمن کدام و مطلب از کار و بار چیست

چون خار و گل ز شاخچه ی عدل می دهد


این عین تازه رویی و این شرمسار چیست

هم زهر چشم و هم نگه از باب خوبی است


پس دم مزن که این خوش و آن ناگوار چیست

غم نعمتی همی خورد، اما ز خوان عشق


ای اهل روزگار غم روز گار چیست

اندیشه در حریم وصال است منتطر


معشوق چون شناخته است انتظار چیست

تو راز خود نهفته بهشتی ز راز دار


امید پرده پوشی ات از راز دار چیست

نظم جهان چو بوقلمون است و ریو و رنگ


پس عیب زاهدان مشعبد شعار چیست

افتاد در میانه ی گرداب کشتی ام


من رسته ام بگو رغم اهل کنار چیست